جدول جو
جدول جو

معنی کفی نک - جستجوی لغت در جدول جو

کفی نک
چوبی مخصوص جهت فرو ریختن گردو از درخت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کفش کن
تصویر کفش کن
جایی که در آن کفش ها را از پا درآورند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلی کک
تصویر کلی کک
سیاه درخت، درختی با شاخه های پرخار برگ های دندانه دار گل های کوچک زرد، میوۀ تیره رنگ با سه یا چهار دانه که طعم تلخ و بوی نامطبوع دارد و از آن شیره ای می گیرند که در طب به عنوان مسهل به کار می رود، خوشه انگور، آش انگور، اشنگور، خرزل، شوکة الصباغین، شجرة الدکن، نرپرن، نرپرون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفیدن
تصویر کفیدن
شکافتن، از هم باز شدن، ترکیدن، کفتن، کفتیدن، برای مثال تا گلستانشان سوی تو بشکفد / میوه های پخته بر خود واکفد (مولوی - ۳۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
حجرالقیشور. (فهرست مخزن الادویه). نوعی از کف دریاست، و آن مانند سنگی بوده سفید و تجویف بسیاری دارد، و معرب آن فینج است. (آنندراج) (از برهان). رجوع به فینج شود
لغت نامه دهخدا
(فَیْ یو)
دهی است از بخش دودانگۀ شهرستان ساری که دارای 45 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
از قرای بخارا یا موضعی است به بخارا و کفینی منسوب بدان است. ابومحمد عبدالله بن محمد الحاکم بدین نسبت مشهور است. و ابومحمد عبدالرحمان بن احمد کرمینی و جز او از وی روایت کنند. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَمْ ما گُدَ)
کفیدن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کفیت و کفیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَمْ ما نِ / نَ دَ)
ترکیدن و شکافتن و از هم باز شدن. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ترکیدن. (غیاث) (فرهنگ رشیدی). از هم بازشدن. شکافته شدن:
کفیدش دل از غم چویک کفته نار
کفیده شود سنگ تیمارخوار.
رودکی.
بگفت این و از دیده شد ناپدید
جهاندیده یعقوب را دل کفید.
شمسی (یوسف و زلیخا).
یهودا چو آن زاری و لابه دید
روانش خلید از غم و دل کفید.
شمسی (یوسف و زلیخا).
زان میکفد ز دیدن او دیده های شاخ
کز خاصیت کفد ز زمرد دو چشم مار.
سنایی.
درحسرت آن دانۀ نار تو دل ما
حقا که چو نار است بهنگام کفیدن.
سنایی.
چون بر کف او ترنج دیدند
از عشق چونار می کفیدند.
نظامی.
شگفت نیست دلم چون انار اگر بکفید
که قطره قطرۀ خونش به ناردان ماند.
سعدی.
، باز کردن. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). از هم باز کردن. شکافتن. (در معنی متعدی). (فرهنگ فارسی معین) ، کف کردن. (ناظم الاطباء). و رجوع به کفیده شود
لغت نامه دهخدا
(کَفْ فَ)
تثنیۀ کف در حالت نصبی و جری. دو کف: همه تن زن عورت است سوای وجه و کفین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کف شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
یعنی امر که بمعنی کار است. (انجمن آرا) (آنندراج). چیز. کار. کاروبار. (ناظم الاطباء).
- کفین نیستی، یعنی امر عدمی. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج).
- کفین هستی، یعنی امر وجودی. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تُنْ)
دهی از دهستان جانکی است که در بخش لردگان شهرستان شهرکرد واقع است و 228 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
آنکه به بیماری کلی مبتلی است. خوره ناک. جذامی. (فرهنگ فارسی معین). خوره ای. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چون مرد کلی ناک را پاک کرد؟ (ترجمه دیاتسارون ص 50). و رجوع به کلی (بیماری) شود
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
جایی که در آن کفشها را از پا در آورند و آنجا گذارند. (فرهنگ فارسی معین). جایی در پیش مدخل زیارتگاهها برای بیرون کردن کفش. آستان. آستانه. آستان اطاق. آستانۀ اطاق. عتبه. پای ماچان. صف نعال. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کفیدن
تصویر کفیدن
از هم باز شدن شکافته شدن: (در حسرت آن دانه نار تو دل ما حقا که چو نار است بهنگام کفیدن)، (سنائی)، از هم باز کردن شکافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلی ناک
تصویر کلی ناک
آنکه به بیماری کلی مبتلی است خوره ناک جذامی: (چون مرد کلی ناک را پاک کرد (عیسی))
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفش کن
تصویر کفش کن
جایی که در آن کفشها را از پا در آورند و آنجا گذارند: (در کفش کن اطاق بزرگ آهو خانم وزن چادر سفید با شرم حضور و نزاکت دو نا شناس تازه بهم رسیده با هم سلام و علیک و احوالپرسی کردند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریشنک
تصویر کریشنک
جوجه مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفین
تصویر کفین
تثنیه کف دوخو دوهبک تثنیه کف دو کف دست
فرهنگ لغت هوشیار
جامه مخصوصی که از نمد می مالیدند و بیشتر چوپانان و روستاییان و درویشان و جوانمرد ان و نیز داش مشدیها در زمستان روی جامه های خود میپوشیدند و آن دو گونه بود: بی آستین با آستین های بلند کپنک بلند و جلو آن باز است با پوش نمدین: (ما که با یک فتنی ساخته ایم و کپنک بدادایی چه کشیم از فلک و پیر فلک ک) (گل کشتی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفیتن
تصویر کفیتن
از هم باز شدن شکافته شدن: (در حسرت آن دانه نار تو دل ما حقا که چو نار است بهنگام کفیدن)، (سنائی)، از هم باز کردن شکافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کافی نت
تصویر کافی نت
((نِ))
مکانی عمومی برای استفاده از خدمات اینترنت، ایمیل و مکالمه تلفنی با راه دور همراه با پذیرایی مختصر، نت سرا (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفیدن
تصویر کفیدن
((کَ دَ))
ترکیدن، شکافتن
فرهنگ فارسی معین
چوب هایی که جلوی نفار بسته می شود
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب هلالی مانند بالای پنچره، کتیبه
فرهنگ گویش مازندرانی
کدوی خشکیده
فرهنگ گویش مازندرانی
اچار، کلید قفل
فرهنگ گویش مازندرانی
باسن به جلو دادن، حرکت کفل در مرد در عمل مقاربت
فرهنگ گویش مازندرانی